چرا کسی مرا از این کابوس بیدار نمی کند؟از کجا معلوم

این بیداری است؟شاید من خوابم و کسی مرا بیدار نمیکند

من در خواب کسی هستم شاید؟آیا کسی مرا در رویای 

 خود می بیند؟یا شاید من خواب می بینم او را؟

آغاز این رویا کی بود نمی دانم....ولی اکنون رویا نیست

کابوس است.



شما را به خدا مرا بیدار کنید....

من تنها مانده ام..
من در این برهوت پر عطش تنها مانده ام و در میان این همه آشنا غریب.سرمای تنهایی مغز استخوانم را می سو زاند و لرزش پلکهایم خواب را از من ربوده است.می خواهم بخوابم،می خواهم بخوابم شاید خواب دریا ببینم..حتی اگر سراب باشد.مدتهاست دریا ندیده ام
نمی توانم،پشت پلکهایم تاریکتر از همه شبهاست.جایی را نمی بینم،
شاید کور شده ام..عصایم کو؟آه از این مردم،عصایم را دزدیده اند
به عصای کوری چون من هم رحم نمی کنند.سردم است..
در این تاریکی چیزی لزج مرا از خودم جدا می کند..از سرما و تنهایی

اشک
          
   و حالا کمی سبک شده ام.

سلام به تمام دوستای گلم که بهم سر میزنن
میخواستم چیزی رو بگم که شاید باید اول می گفتم.تمام چیزایی که من در این وبلاگ مینویسم تراوشات ذهنی منه که بصورت بداهه نو شته میشه و در واقع  بیشتر  واگویه است تا فرم یا قالبی ادبی ،صرفنظر از اینکه در حد خودم ادبیات رو می شناسم اما در این وبلاگ اصلا خودم را مقید به محدود کردن افکار و درونیا تم در قالب یک فرم یا قالب ادبی نکرده و نمی کنم و دوست دارم همانطور که از درونم سر چشمه می گیره بدون دخل و تصرف و دستکاری ،ناب و باکره بنویسمشون.بنا بر این اسم این نوشته ها نه شعره ونه چیز دیگه ای فقط و فقط وا گویه است همین.

یه صحبت دیگه هم دارم،از دوستانی که دوست دارن بعد از ۱۲۰ سال که ایشالا عمر کردید کما کان زنده باشین تو صیه می کنم حتما سایت ایران اهدا رو ببینن.

خب گفتم یه چند خط بنویسم که یه وقت نگید من همش با خودم حرف میزنم!!! موفق و سر بلند باشید
پریسا