-
زمونه
جمعه 25 آذرماه سال 1384 18:10
خسته ام خسته از جور زمانه.زمانه ای که عشق در آن تعریف نشده است. روزگاری که محبت را گران میخرند و ارزان می فروشند و غا فلند از اینکه محبت کالای تجاری نیست. و چه دردناک است که در مسلخ خود خواهی و تکبر عده ای عشق را قربانی کرد. و چه قربانی معصومی~! محتاجم به دعا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1384 15:50
وقتی هنوز می تپیدی.. قلب من سکون ضربانهایت بود. و چه شاد بودم وقتی آینه ام تو را سوار بر توسن فردا دید. من در سیطره خاموشی قلبها.. دیوانه وار رهایی را اسیر ساختم. و دیوارهای شکسته بلوغ را .. در آسمان بی انتهای عرو جت بی رحمانه جشن گرفتم. من خالی از اوهام سبز .. برهنه و تاریک،بیمارتر از غروبم. و تو لبریز نفسها کوچ کرده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 14:44
از اینجا تا انتها چقدر فاصله است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ .............................................................. تا کی پیاده رفتن ،برهنه رفتن سهم من است؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 21:38
مدتهاست می دانم مدتهاست میدانم که آدمها چقدر تنها هستند ولی نمی دانم چرا نمی توانم باورش کنم و بپذیریمش و همه زندگی من قربانی این خیال خام شده که تنها نیستم..... گرچه میدانم و حس می کنم با ذره ذره وجودم طعم گس تنهایی ام را.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مهرماه سال 1384 18:06
در میان جاده های انتظار... و در بدو تولدهای سرد ایستاده ام و کبود ترین آرزوهایم را.... در نخجیر زمان .. قربانی فرداهای دور سا خته ام و در سایه های بی رنگ بی کسی عاشقانه ترین رویایم را..... به مصلحتی نا معلوم فرو ختم. شب است و نگاه من درد آور ترین ترین اشکهاست. و غروب نهال نورسی است که نیا مده باید فرو رود. من مسا فر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مهرماه سال 1384 15:00
خدایا تو چگونه تنهایی را تاب می آوری؟ ............................................................ .................................................. ........................................... ................................. ......................... .......خسته ام...خیلی خسته .. کمکم کن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 21:12
سفیر عشق مرا به خود می خواند پس چشمهایم کو؟ آنها را کجا جا گذاشته ام؟ چشمهایم عشق را نمی بیند انگار پیر چشمی گرفته ام! بسکه گشتم و نیا فتم ..... دیگر چشمان سویی برای دیدن ندارند شاید کسی چشمانم را دزدیده!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 16:22
نسل مردا رو به انقراضه قسم میخورم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 18:28
شبی که نور دزدیدم آسمان تنها بود و من از دیوار خودم.. نور را دزدیدم. چه پر اندوه ولی زیبا بود لحظه کو چ دلم که من از بهت افق ترسیدم چه شبی بود آنشب! سبدم جاده نور روشنایی به تمنای دلم در میزد شاید از اوج قفس ترسیدم و نمی دانم باز .. سبدی دزدیدم؟ هجرت نور زمین به دلم چنگی زد سبدم را بستم غافل از خالی نور دل دریایی من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 19:48
برای تو می نویسم. برای تو ،که از جنس بهاری از تبلور سایه های بی کسی هستی برای تو مینویسم برای تو که نگا هت اشاره صداقت است برای تو که حضورت تجسم بودن است زبانت را شکوفه ها ترجمه توانند کرد و تو سادگی آسمانی و تقدس روح زمان تو خاطره پرواز زمینی و کهکشان بی پایان نهایت و من... و من .. تنها صدایم........ صدای تنهایی تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 19:51
نابودی پاسارگاد به کارگردانی سیوند آرامگاه کورش کبیر رو به نا بودی است: مساله ی تخت جمشید و پاسارگاد بحث بی ارزشی نیست که خیلی ساده از کنارشان بگذریم . نباید با آثاری چون پاسارگاد ریسک کرد . همه ی ما در این زمان وظیفه ی اعتراض دارید . اگر وبلاگ نویسید برای هم کامنت بگذارید و اگر هم در خانه می نشینید و دستتان به جایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 19:03
یعنی این فرشته ها فردا صبح به من کمک می کنن تا با پارتیی که فقط خداست قبول بشم؟اخه من همیشه پارتیم خدا بوده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 22:51
سلام من تهرانم.یه مصا حبه رو دادم که مثل عذاب جهنم بود.دانشگاه تهران هنوز مونده که ۴شنبه است.خدا کمک کنه.ذعا کنید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 15:49
سلام دوستان نظرتون راجع به قالب وبم چیه؟جالبه؟ رنگش خوبه؟ نظر بدید خوشحال میشم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 23:57
از آآقای مهدی شکرانی عزیز واسه تموم زحمتهایی که برای بلاگم کشیدن تشکر میکنم و آرزوی سلامتی و موفقیت دارم براش.مهدی جان یک دنیا ممنون
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 09:06
اصلا باورم نمیشه.و واقعا به این باور رسیدم که بهترین چیزها زمانی اتفاق می افته که انتظارش رو نداری.بچه ها واسم دعا کنید که توی مرحله سوم و آخر که مصا حبه هست قبول بشم.خیلی دعا کنید.اولین امتحانم ۱۳ و بعدی ۱۴و آخریش ۱۶ شهریور در سه دانشگاه.نمی دونم چرا امسال اینجوری شده که دانشگاه تهران و هنر های زیبا علاوه بر وزارت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 15:13
فوق قبول شدم ۳ جا خدایا شکرت ممنونم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 19:18
فوق قبول نشدم.گر چه نباید هم قبول میشدم تا همینجاشم که بدون هیچی خوندن رتبه ۹۰ آوردم معجزه بوده اما نمی دونم چرا انقدر توی ذوقم خورد.اصلا چند روزه الکی خرابم. از اینکه الکی یکسال دیگه رو بدون اینکه بتونم مستقل بشم بگذرونم عصبی ام یا شاید....... نمی دونم شایدم از این لجم گرفته که گاهی سوسکها هم از بعضی آدمها بیشتر می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 19:05
خیلی قاطی ام و نمی دونم چرا؟ چرا هیچ کس زبان مرا نمی فهمد؟مگر من به چه زبانی حرف میزنم چرا حرفهای من بقیه را گیج می کند و در نهایت مثل اینکه دیوانه دیده اند به چشمانم زل می زنند. انگار وا قعا خدا دمم را گرفته و تالاپی انداخته میون آدمها و دنیای مز خرفشان. سرم از این همه پستی و نیرنگ گیج میرود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 10:33
سلام یکی به من میل داد که با گذاشتن یه لینک باکس میشه کسب در آمد کرد.از اونجایی که من معمولا میخوام از همه چی سر در بیارم گفتم بذار یه امتحانی بکنم!به ازای هر کلیک یه امتیاز به من تعلق می گیره.پس تا می تونید کلیک کنید ببینم راست راستکی میشه از ش پول در آورد؟در ضمن اگه کسی مشتاقه در این باره چیزی بدونه میتونم کمکش کنم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 20:28
جهنم ستاره یا قلب پاره پاره بی بغض و بی بهانه کجای این هیاهو ... دست تو جای داره؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 12:00
ویرانه های خاطراتم در انبوه قاصدکهای بی کس گم گشته و من...تنها....... به فرداهای بی خاطره دل بسته ام شاید کسی در آن دورها.. معرفت دستهایم را باور کند. شاید..هنوز.. کسی در شهر دلتنگی های من بغض ناب و فرو خورده ام را جستجو می کند و من..به تبرک چشمان خسته اش عاشقم . و این عشق را در کنکاش بی رمق اما...... پر امیدش باور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 14:06
دلم برای حافظ تنگ شده.آخرین باری که پیشش رفتم تقریبا یکماه پیش بود.با مهمانی که از مشهد به شیراز آمده بود به حافظیه رفتم. البته افسوس که حافظیه بدل شده به میعادگاه دوست دختر دوست پسرایی که جایی واسه گفتن حرفهای و حرکات محرمانشون پیدا نمیکنن و میان اونجا تا در جوار حافظ سر همو کلاه بذارن! امروز باز روزم رو با نصیحتهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 13:01
احساس میکنم چاکرا های بدنم کم کم داره باز میشه.البته بعد از یکسال یوگا کار کردن و مثلا مربی یوگا شدن نباید اتفاق ویژه ای باشه اما خب بازم امیدوار کننده ست که احساس کنم غیراز بینی و دهانم می توانم از چاکراهایم هم تنفس کنم گرچه عبور زندگی از آنها دردناکتر از تنفس است ،چیزی شبیه مرگ،شبیه خارج شدن روح از بدن و ترس از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 18:50
دیشب وقتی بعد از یکسال دوباره فرصت خلوت داشتم ،شاید بهترین زمانی که از اخرین فرصت تنها بودن بعد از فارغ التحصیلی ام می گذشت،باز با خودم بودم و خدا.انقدر ساز زدم که انگشتانم تاول زد! گاهی چقدر دلم برای تنهایی و استقلال دوره دانشجویی تنگ می شود.برای لحظاتی که فرصت داشتم با خودم و خدا خلوت کنم.داد بزنم،گریه کنم و از او...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 18:33
مهمانی یاسها شبی مهمان بودم.. مهمان خلوت یاسها.. خلوت... بغض... زیبایی... و شعرهایم را در وهم غنچه ها گم کردم. حضورم را باد به یغما برد. و من ... نفهمیدم مهمانی کی تمام شد!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 13:12
دیگر از توهم خسته شده ام.رها شده در سرزمینی نا شنا خته که وسوسه شناختنش مرا تا مرز گم شدن برده است. کاش لا اقل همسفری داشتم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 13:02
در دور دست وجودم به کنکاش گذشته اقاقی مسا فرم. در قدمگاه زمان شبنم ها را قربانی مرثیه فردا می کنم. در دوردست وجودم آتش خروارها عشق میسوزد و من.. در رگبار غریبی ابر خاکستر لحظه های ناب احساسم. در دور دست وجودم شکوفه های سرد خاک مرگ را شکو فا می سازند و در زلالترین باورها تن وجود را می شویند. من مسافر دور دستم و در خمو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 16:15
گاهی وقتها که از بدو بدو زدن و اینور اونور رفتن و مثل بقیه آدما ادای زندگی کردن رو در آوردن خسته می شم،یهو انگار یکی تلنگری میزنه بهم که هی !چیکار داری می کنی؟ اگه فردا افتادی مردی چی می خوای به خدا بگی؟بگی اومدی توی این دنیا الکی دور خودت بچرخی و..؟ چکار کردی تا حالا ؟چه کاری که بشه گفت کار؟بشه گفت واسه این انسان خلق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 15:01
چرا کسی مرا از این کابوس بیدار نمی کند؟از کجا معلوم این بیداری است؟شاید من خوابم و کسی مرا بیدار نمیکند من در خواب کسی هستم شاید؟آیا کسی مرا در رویای خود می بیند؟یا شاید من خواب می بینم او را؟ آغاز این رویا کی بود نمی دانم....ولی اکنون رویا نیست کابوس است. شما را به خدا مرا بیدار کنید....