شبی که نور دزدیدم
آسمان تنها بود
و من از دیوار خودم..
نور را دزدیدم.
چه پر اندوه ولی زیبا بود
لحظه کو چ دلم
که من از بهت افق ترسیدم
چه شبی بود آنشب!
سبدم جاده نور روشنایی به تمنای دلم در میزد
شاید از اوج قفس ترسیدم
و نمی دانم باز ..
سبدی دزدیدم؟
هجرت نور زمین به دلم چنگی زد
سبدم را بستم
غافل از خالی نور
دل دریایی من ...
روشنایی می خواست
من ونور
من و دلواپسی شبهایم
همه در اوج زمان گم شده ایم
و تو را می خواهم
دل ساده
دل پاکم
نور رادزدیدم که تو را دریابم.