در دور دست وجودم
به کنکاش گذشته اقاقی مسا فرم.
در قدمگاه زمان
شبنم ها را
قربانی مرثیه فردا می کنم.
در دوردست وجودم
آتش خروارها عشق میسوزد
و من.. در رگبار غریبی ابر
خاکستر لحظه های ناب احساسم.
در دور دست وجودم
شکوفه های سرد خاک
مرگ را شکو فا می سازند
و در زلالترین باورها
تن وجود را می شویند.
من مسافر دور دستم
و در خمو شی احساسم
به انتظار نشسته ام
به انتظار جرقه لرزانی که مرا
به فراسوی دور دست ترین امواج رهنمو ن سازد
در دور دست وجودم..
بی تابانه به جستجوی خویش فرار کرده ام
در دور دست وجودم...
درختی تنها می سوزد!
سلام مسافر دور دست
به وبلاگ من هم سری بزن و نظری بده
محمد